راهبی در یک غار مرتفع در یک کوهستان مشغول مراقبه بود
روزی چوپانی گوسفندانش را از چرا برمی گرداند که راهب را دید و مجذوب اوشد
پرسید:تو تک وتنها در اینجا چه میکنی؟
راهب جواب داد :روی صبر، تمرکز و مراقبه میکنم
چوپان در حالی که اماده رفتن بود فریاد کشید که پس برو به جهنم
راهب در پاسخ فریاد کشید: جدا؟ خودت برو به جهنم
چوپان در تمام راه بازگشت، پیش خود می خندید!
چه قدر بنده خدا بوده!!!!!!!!!!!!!!!
آپم
اومدم
چه چوپان باهوشی