بنآمِ خدآیی که دراین نزدیکیست ..
|
نَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
کـآمنـتـت فقط همین پـُست
ایـنجـــا ادامــه ـی نوشـتـه هـاـی مـن در بـلـاگـفـا : )
با تموم ِ تموم ِ خوبی ها و بدی هاش گذشت !
تو این مدت من فهمیدهیییییچ موقعیتی همیشگی نیست ؛ هیچ حس و حالی دائمی نیست اگ سخت بود میگذره اگ آسونه بازم میگذره فقط باید ازش لذت برد و خاطره ساخت :))
زندگی در عین حال همینقدر ک فکر میکنیم آسونه، چرت هم هست !
وسط ماه رمضونیم ،
روزای داغ پرررر از حرارت :/ خدایا ما هیچی ، خودتگرمت نیست؟!:|
والا بقران
اونروزی با بهاره رفتیم تا نزدیکای امامزاده عبدا.. آبپز شدیم 😐
بعدش برگشتیم خونشون انقدررررر خندیدیم فَکَم درد میکرد 😅 بهاااارم نومزد شد بسلامتی و عزین صوبتا ب عشق جانش رسید ♥
خب اولین پست بعد یه غیبت طولانی رو با یکم چرت وپرت شرو کردم
امروز ۲۲خرداد۹۶
در این حد فاصله از نوشتن ُ این صوبتـا رو خودمم نمیتونم درک کنم :/
دیوونم .. میدونم
یهویی اونقد سرم شلوغ شد ُ هیچ وقت خلوت نشد ک ب اینجا رسیدم
حوصله ـم نمیگیره روزمرگی بنویسم .. ترجیح میدم عکسایی ک برام خاطره هستن ُ اینستا به اشتراک بزارم
الان ِ الان ینی تو این محدوده زمانی خعیلی بیش تر از قبل سرم شلوغ ِ مشغول یه کاراییعم
ک قطعـا ً به نفعمه : )))) میدونم
بعدش اینکه از اول مهر با جدیت شروع ب خوندن میکنم ُ نت گردی رو به یک ساعت شایدم کمتر میرسونم ..
+دیگ همین دیگ
امرزوم شایدم مث خیلی روزای دیگ گذشت ..
ولی تو این مدتی ک نمینوشتم خیلی خیلی اتفاقای غیر منتظره هم افتاد ک سر فرصت تو وقت ازاد همرو برا خودم گلچین میکنم
اردی بهشت از بدو ورودش عالی بود ، عالی :))
هر چق خدار ُ شکر کنم بازم کمه..
الهی ک این خوبیا و حس خوب زندگی نصیب همتون شه :*
#خدا جان :
لطفا کمکم کن
بازم یاری کن امتحانامو ب خوبی سپری کنم :))
وهمه محصل ها از نمره هاشون راضی باشن آمییییییین
هواعالی .. حس هم عالی .. همه چی خوب ِ خدایا شکرت :*،
یادگرفتم : مجبور نیستم جز ب جز زندگیمو برا کسی ک هیچوقت نیست توضیح بدم !
چ زود بضی چیزاکمرنگ میشن :)
حیف کاری ک کردم :) امااشکال نداره فهمیدم دیگ کاری نکنم ..
روزای خوووووب در انتظارمونن
واقعا ب این کلمه یقین دارم ک اگ میخوای ب هدفت برسی ، ب کسی چیزی نگو مخصوصا اونایی ک خودت کاراتو یادت میره ولی اونا پیگیرن !
دیگ هدفامو ب خعلی عا نمیگم !
تاالان ک چن تاشو بردم ب یاری خدا ^_^
تموووووم کاستی هاش .. خیلی وقتا ب خودم قول میدم ک فقط و فقط قشنگی هاشو ببینم خیلی اوقات ب بقیه دلداری میدم،نیمه پر لیوان رو ببینید
سال 95جانم !
خیلی حس خوبی بهت دارم نمیدونم چرا ولی خعیلی انرژیت مثبته ( :
الهی ک خوبیاتو ب همه نشون بدی : *تعطیلاتعت خعلی زود گذش حتی فکرشم نمیکنم عید اومدو تموم شد !
شکر خدا جان ..
ک انقد هوامو داشتی .. داری ^^
یا انیس من لا انیس له ( :
همه جا حست کردم .. هر جا ترسیدم خودت دستمو گرفتی گفتی من باهاتم ..
اسپانسر زندگیم خیلی خیلی ممنونم ازت : *
الهی ک خوبیا نصیب همتون شه : )))
+خدایا .. هیچ کاری بدون گوشه چشمی از تو غیر قابل انجامه .. خدایا خودت کمکم کن ..
طی یک تصمیم یهوویی جو گیر شدم ُ خودمو از معتادی ِ نت خارج کردم:-D
روزا و امورات میگذرن
خیلی چیزا روشن میشه
خیلی چیزا مبهم موندن ..
ولی بلخره اونام روشن میشن ( :
بااینکه تویکنواختی عم اما بقول دوستی من همو نی عم ک واس خودش سرگرمی و موجبات خنده میسازه خخخ ازین حرفش ک چندمین نفر بود بهم میگف خنده م گرف .. شاید راس میگن !
سال سال ِ 95 ِ منم محدث ِ مدل نود ُ پنجم:-D
امسال ُبرقرار میکنم در سایه ی ایزد توانا ( :
یـه نفس ِ عمیق ..
چـه بـوعا ـی خوبـی میـاد !
عمیق تر نفس میکشم گـرسنمـ میـشـه ..
خـودم ُاز رو تخت جـمُ جـور میکنـم از پلـه هـا مـیرم پایـین چـه کـرده مـــامــانــم ^_^
ساعت شیش بلند شده واسه من خوراکی پزیدن ک مدرسه گرسنه نمونم
میرم جلو ..
_ســلام صـُب بـخیـر مـامـییییییییییی قربونت برم خب؟!
+ســلام صب توعم بخیر خدانکنه عزیزمممم
من بـ فـدات عـاخه فرشـتـه مهـربـونـم همیـشـه خـوبـی ـاتو ثـابـت میـکنی ..
امروز مـدرسـه خعـلی خـوب بـود ^^
سـرود سر فراز باشی میهـن ِ من ُ تـمریـن کردیـم تـک خـوان بـازـی درآوردمـ مُـردم بـس کـه داد زدم :/
چارشمبه اجـرا میشود
+داشتـم بـه فـاطی [بغـل دستـی جـان] میگفتم داداشم میگه ازین ب بعد هرشیش تا نمازـی که میخونی برات چیپس میخرم بعد میگه خی لی خوبه ! میگم ینی من بخاطر نماز چیپس میخونم
کثافطه مرض انقد خندید کم مونده بود بیرون شیم
+سر زنگ زبانفارسی بودیم کلاً من این زنگ ُ ب رسمیت نمیشناسم و حسابش نمیکنم کتابشم هرسال جلد نمیکنم :| مسلماً شلوغم میکنم هیچی ـم از درس حالیم نمیشه ُ همیشه شب ِ امتحان اونم چووون مجبورم میشینم میخونم :/
بعد من ته کلاس میشینم بضی موقع ـعا خر درونم بهم ندا میده ک صندلی ـتو ب دیوار تکیه بده ُ منم حرف گوش کن
میگم عـی ب چشمخلاصه با فـاطـی در اون حـالت بودیم در حال چرت ُ پرت گفتن و خندیدن
یهو افتادم تا دبیرمون در حال ترکیدن بود خخخ حالا بلند شدم فاطی رو دعوا میکنم میزنیم تو سر ُ کله ـی هم
+خواهـر جان کلاسورم ُ برداشته
_میگه اینارو من نوشتم؟!
+ توووو؟ برا چی باید تو دفتر من بنویسی؟ O_o
_ برووووو پس چرا انقد شبیه دست خط منه !
+خو ب من چه ارث رسیده
_ انقد خوش خط مینویسی عصابم خورد میشه :/
دیروزـی ب ِ مامی کمک کردم نون روغنی درست کردیم فقط نیم ساعت ِ آخر رسیدم رفتم باشگاه بعدش دوش گرفتم ُ و اون مسابقه خوانندگی منوتو استیج
بله برون ِ مهسا ُ خی لی خوشالم کرد
اینروزا خی لی خـوب ِ .. بهتر از همیـشه .. خـدایـا؟! شـکـرت ..
خبراـی خـوب در راه عست :دی