زندگی می بافم

کاش گوشه‌ای را که سهم توست زیباتر از آنچه باید ببافی!!!

زندگی می بافم

کاش گوشه‌ای را که سهم توست زیباتر از آنچه باید ببافی!!!

کانال ایتا

کانال ایتا رو راه انداختم 

دوست داشتین بیاین اونجا: 

گزینه پیوستن یادتون نره! 

https://eitaa.com/zendegimibafam


دانی ز ماه رمضان چه طرف بربستم؟

جز اینکه بچه حرف گوش کنی بودم و به خواست اون بالایی یک ماه گرسنگی و تشنگی و کم خوابی را تحمل کردم، هیچ بهره و نصیبی از ماه رمضان نبردم. فاصله ام را با خدا کم نکردم. همون همیشگی ام، با همه ضعف های اخلاقیم...

و تنها نقطه مثبت این اعتراف تلخ اونجاست که امیدوارم این روزه خالی بدون بهره معنوی، این رشته باریکی که به بالا وصلم میکنه یک روز ریسمان بزرگی بشه برای نجات، برای نزدیک تر شدن به خدایی که ادعای دوست داشتنش رو دارم اما ازش دورم:(

#ماه_رمضان

راستی راستی صورت زیبای ظاهر هیچ نیست؟

این حرف که صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، ای برادر سیرت زیبا بیار، به درد کتابها و برنامه های مشاعره میخوره و زیستن توی مدینه فاضله ای که ما کیلومترها ازش فاصله داریم.

توی دنیای واقعی اولین چیزی که آدمها از تو می بینند ظاهره، تیپ و قیافه است و خیلی وقتها این ظاهر بعضا ناخوشایند، نازیبا یا دوست نداشتنی فرصت و مجالی نمیذاره برای دیده شدن اون "سیرت زیبا"، اجازه نمیده دیگران روحت رو ببینند، آدمها را پس میزنه و کسی اونقدر بهت نزدیک نمیشه که بفهمه تو فکر و ذهنت چه خبره؟ سیرتت زیبا هست یا نه؟

امدادهای غیبی

شنبه و پیگیری چندباره اون کار اداری؛ تمام این مدت که دنبال این کار بودم احساس کردم دارم گیم بازی میکنم، منتها یه گیم با غول های واقعی که هر لحظه ممکنه ازشون شکست بخوری و برگردی سر خونه اول، مرحله قبل. با ترس و دلهره های واقعی از شکست. 

یک وقتی که این کار به سرانجام رسید از اون لحظه های شکست و ناامیدی مطلق و تاریکی بعدش میگم و دست خدا که دریچه های نور و امید رو برامون باز کرد و نذاشت زمین خورده باقی بمونیم.

وای بر فخرفروشان!

میخواستم بابت اینکه امسال نه بچه مدرسه ای ام نه بچه دانشگاهی:) و نه کارمند که مثل بعضی ها دچار غمِ غروبِ سیزده بدر بشم به اون بعضی ها فخر بفروشم ولی چون خدا فخرفروشان رو دوست نداره فخر فروشی نمیکنم:)))

به گمونم این حرف درسته که میگن "آدم بچه اش رو بیشتر از خودش دوست داره"؛ دیشب هرجا که حال دعا داشتم و حس کردم مرغ آمین از بالای سرم رد شده قسمت پررنگ و گل درشت دعاهام رو گذاشتم برای حبه. 

خواستم آدمهای درست سرراهش قرار بگیرن، دوست خوب، معلم خوب، فکر خوب داشته باشه.

گفتم شبهای دیگه برای خودم دعا میکنم، الان فقط حبه.   

#مادرانه_ها

الان در مواجهه با خواستگار پرحرف خواهری دارم میگم از خوشبختی های من داشتن شوهریه که حراف نیست...به قولی جو منو گرفته:) 

در حالت عادی خیلی وقتها از کم حرفی آقای سین حرصم میگیره و شاکی میشم که مررررد! دو کلوم از محل کارت و اتفاقاتی که افتاده و حرفهایی که مامانت زده:) و وقایع اتفاقیه فامیل تون و اینا بگو...درسته گفتن کم گوی و گزیده گوی چون دُر، دیگه نه در این حد که کل حرفها و مکالمات روزمره مون به یه صفحه آ پنج هم نرسه:)

در و تخته

از خوشبختی های من توی زندگی مشترک اینه که آقای سین حراف نیست؛ دوتامون کم حرف و به قول شاعر کم گوی و گزیده گوی هستیم!

خواستگار(۴)

آقای خواستگار و مامانش ساعت ده و نیم اومدن و ساعت دوازده و خورده ای رفتن...

مگه میرفتن؟ پسره یک تنه مجلس رو گرفته بود دستش و هی حرف و حرف و حرف..آخرش دیگه یه جوری تو حرفهامون بهش فهموندیم که برای جلسه اول بسه! پاشو برو:)) 

#خواهری

خواستگار(۳)

تو این شرایط که خواستگار قراره بیاد بابا چاه کن آورده چاه جدید کنده برای خونه، حیاط پر از خاکه، بارون هم اومده و گِل و شُل و اصلا یه بلبشویی شده که بیا و ببین. 

به خواهری میگفتم باید همون دم در چشم بند بدیم به خواستگارها و بگیم ما رسم داریم چشم های خواستگار رو می بندیم چشم بسته میبریمشون توی خونه،،، که وضع حیاط را نبینن:))) 

از شوخی گذشته قراره جلسه اول خونه ما باشه...بریم ببینیم عاقبت این یکی چی میشه؟ 

#خواهری