مبارک باد

 

میلاد پیامبر وامام جعفر صادق مبارک باد

fguyr

 

 

 

 

 

 

 

 

میدونید

میدونید کوثر دوست خوبمه که توی خوزستان زندگی میکنه 

عاشق والیبال ومحمد موسویه

میدونید من خیلی باهاش دوست شدم

میدونید آجی منه

میدونید دیوانه وار همدیگر را دوست داریم

افسران - عاشق ترین معشوق...















یک چیز زیبا بروید به این آدرس:

http://321go.blogfa.com/page/khoda

7970@GILMAIL.IR



آدرس ایملم

امیرارسلان عزیزم

 


                 

             لطفا ضروریه

 

 

عکس های امیر ارسلان پسر دختر خاله ام خدایی ناز نیست؟؟

 

                         

 

 

 

                       

 

 

 

                        

 

 

                      

 

 

 

آدرس ایمیلم:  nojvaniran2013@gmail.com

ادامه نوشته

فقط والیبال

زندگی یعنی درک لذت با خدا پس به نام خدا

خدا جووونم میدونی چقدر دوستت دارم.

من کلا آدم نسبتا نسبتامومنی هستم.  ن راهه..

نسبتا یعنی از اون مومن های خشک نیستم.بععله دیگه

 

  •  

 

 آدرس جیمیل مربوط به وبلاگ: nojvaniran2013@gmail.com

شما می تونید دیدگاه های خودتون را به این آدرس ارسال کنید.

یعنی من عاشق والیبال وفوتبالم بد جور.

 

عاشق بازی هاش هستم مردونه وبا غیرت  بازی

میکنه عاشق همین مردونگی وغیرت ایشون شدم .بدجور

 

به امید روزی که همه ی مردها مثل آقای غفور ممتاز

 

(باغیرت و...) بشوند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 شما چی مثل من هستید؟یا فقط من دیوانه ی فوتبال و

والیبالم؟؟؟

 

 

 

آهنگ وبلاگم عشق من را نسبت به والیبال را نشون میده.

 

کلاکسی نیست به من ایمیل بده؟

مردم از بس ایمیلم را چک کردم.

 

یک سری عکس جلب از غفوررررر نبینی ضرر کردی.

ادامه نوشته

ij98i

اندکی فکر کنیم



اندکی تامل 







 


پوشش صحیحی نداشت!

سفارش کرد موقع خاک سپاری‌اش، لباس نسوز تنش کنند.

شاید نخوانده بود که قرآن را:

«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ/ الَّتی تَطلِعُ عَلی الأَفْئِدَةِ»[همزه/۶و۷]

آتش فروزان خداست که برقلب وجان ها طلوع می کند.

وشایدهم نمیدانست نمی دانست که لباس نسوختنش باید ازجنس خدا باشد؛

«ولِبَاسُ التَّقْوَىَ ذَلِکَ خَیْرٌ»[اعراف/۲۶]

 

+به مد پوشآن عـــآلــمـ بگویـیـــد ،آخـــریـــن مـــــد کفـــن استـــــــــ..!!










ن بيست ساله ام ومسيحي هستم ودر يكي از بهترين دانشگاه هاي انگليس درس مي خوانم.

چند روزي بود كه ديگر نتوانستم راه بروم،نمي توانستم حركت كنم،اين حالت من چند روزي ادامه داشت تا اين كه مادرم مرا پيش دكتر برد.

دكتر به مادرم گفته بود:بايد بستري شوم. چند روزي بود كه در بيمارستان بودم اما هيچ خبري از بهبودي من نبود.

از مادرم پرسيدم:من كي مرخص ميشم؟

مادرم ساكت ماند.دوباره پرسيدم ،اما جوابي نشنيدم.

دقايقي گذشت كه ديدم دكتربه مادرم گفت:ببخشيد.

مادرم به سمت دكتر رفت و با دكتر صحبت كرد اما من متوجه نشدم كه دكتر به مادرم چه گفت

 بنا براين صبركردم تا صحبت مادرم با دكتر تمام شود تا بپرسم دكتر به مادرم چه چيزي گفت.

خيلي صبركردم تامادرم بالاخره صحبتش بادكتر تمام شد.

وقتي مادرم برگشت تمام صورتش خيس بود.كم كم داشتم مي فهميدم دارد چه اتفاقي مي افتد اما

به روي خودم نياوردم وبه مادرم گفتم:دكتر چي گفت؟

مادرم طوري  صورتش را پاك كرد كه من متوجه ي گريه ي او نشوم وبعد با لحني آرام گفت:چيز مهمي نگفت،نگران نباش.

من هم ديگر چيزي نپرسيدم وترجيح دادم از دكترم بپرسم.

وقت ملاقات تمام شد، مادرم هم از من خداحافظي كرد و رفت.

حدود ساعت پنچ ونيم عصر بود كه دكتر براي معاينه ي مجدد من به كنار تختم آمد، نگاهي  به من كرد وچيزي نوشت.

از او پرسيدم:وضعيت من چطوره؟

دكترم گفت: هيچ مشكل خواصي نداري.

گفتم:پس چرا مادرم گريه مي كرد؟

دكتربدون اين كه جواب مرا بدهد رفت،همان موقع فهميدم كه ديگر بهبود پيدا نمي كنم.

خيلي دعا كردم،گريه كردم،ولي هيچ بهبودي در من حاصل نشد.

روز پنجم مارس بود كه مادرم مرا به خانه برد،هيچ كس حتي فكرش هم نمي كرد كه روزي من فلج شوم،برايم خيلي سخت بود با ويلچر به دانشگاه بروم وپس از چند هفته مجبور شدم كه يك ماه به دانشگاه نروم.

دوهفته اي گذشت،مادرم رفت تا دارو هايم را بخرد،من تنها در خانه روي ويلچر نشسته بودم وگريه مي كردم.

يك دفعه صداي در به گوشم خورد، ويلچرم را حركت دادم وبه سمت در رفتم،در را باز كردم.

مادرم نبود،تابه حال او را نديده بودم.

او آرام گفت:چرا گريه مي كني؟

نمي دانستم چه بگويم،زبانم بند آمده بود،ترسيده بودم.

اوگفت:از من نترس.

من با گفته ي او آرام شدم،اما چه ميگفتم.

همين كه در اين فكر بودم، ناگهان آن شخص از ديدم نا پديد شد.

از خانه بيرون رفتم واز دوستم كه داشت به خانه ي ما مي آمد پرسيدم:كسي كه اينجا اومده بود رو نديدي؟

دوستم با تعجب گفت:كي؟كسي كه اينجا نيومده بود.

من حسابي گيج شده بودم وداشتم فكر مي كردم كه دوستم گفت:حالت خوبه؟

گفتم:آره!

دوستم از من خدافظي كرد ومن با ويلچرم به خانه رفتم تا كمي كتاب بخوانم.

چيزي نگذشته بود كه مادرم در خانه را باز كرد و وارد خانه شد.

من تمام جريان را برايش تعريف كردم اما او حرف من را باور نكرد.

مادرم به من كمك كرد كه روي تخت بخوابم،مادرم كه رفت،دوباره همان مرد قد بلند آمد.

او دوباره از من پرسيد :چرا گريه مي كردي؟

من به او گفتم: پاهايم فلج شده وهيچ راهي براي درمان اين بيماري نيست.

او به من گفت:پاهايت را تكان بده.

من كه خيلي تعجب كرده بودم،گفتم:چي؟چطور؟

او باز هم حرفش راتكرار كرد:پاهايت راتكان بده.

من سعي كردم پاهايم را تكان دهم،اما نتوانستم،دوباره سعي كردم.

مثل يك معجزه بود! باورم نمي شد! من توانستم پايم راتكان دهم!

باتمام وجودم از آن مرد تشكر كردم وگفتم:من چه كاري مي توانم براي شما انجام بدم؟

-دين كاملي براي خودت انتخاب كن.

-كدوم دين كامل تره؟

-دين اسلام،اگر دينت، دين اسلام شود، مسلمان مي شوي.

-بايد چيكار كنم كه مسلمان شوم؟

-فقط بگو:« اشهد ان لا اله الّا الله، اشهد ان محمداً رسول الله، اشهد ان علیاً ولی الله.»

من هم آرام زمزمه مي كردم ومسلمان شدم وتمامي قواعد اسلام را از آن مرد پرسيدم.

از آن مرد پرسيدم: اسم شما چيست؟

اما جوابي نشنيدم ودوباره آن مرد ازديدم نا پديد شد.

فرداي آن روز مادرم خيلي خوشحال شد و اونيز مانند من مسلمان شد.

آن روز وقتي به دانشگاه رفتم، انگشت نماي تمام دانشجوها شده بودم،فقط بخاطر حجابم.

زماني كه مي خواستم به كلاس بروم ،در را به روي من بستند وبخاطر حجابم اخراج شدم .

روزي من تصميم گرفتم به يكي از كشور هاي اسلامي بروم و ادامه ي تحصيل دهم بنابراين با مادرم به ايران رفتيم ومن مشغول به ادامه ي تحصيل شدم.

روزي در تاكسي نشسته بودم وبه راديو گوش مي دادم كه داستاني شنيدم،آن زمان بود كه اشك من جاري شد و متوجه شدم آن مرد بزرگوار امام مهدي(عج)   بود.

کمی فکر کنیم

 شاید هوای سرد بهانه ایست

تا تو با حجاب شوی! دردانه پروردگارت

شاید گاهی خدا دلش برایت تنگ می شود

آری خدا دلش برای حجابت تنگ میشود 

هوای سرد مجبورت کرده با حجاب شوی!

ای کاش از نگاه نامحرم هم سردت میشد

 
 
 
 
خلقت انسان
از بهشت‌ كه‌ بیرون‌ آمد، دارایی‌اش‌ فقط‌ یك‌ سیب‌ 

بود. سیبی‌ كه‌ به‌ وسوسه‌ آن‌ را چیده‌ بود.و 

مكافات‌ این‌ وسوسه‌ هبوط‌ بود.فرشته‌ها گفتند: تو 

بی‌ بهشت‌ می‌میری. زمین‌ جای‌ تو نیست. زمین‌ 

ظلم‌ است‌ و فساد. و انسان‌ گفت: اما من‌ به‌ خودم‌

ظلم‌ كرده‌ام...

زمین‌ تاوان‌ ظلم‌ من‌ است. اگر خدا چنین‌ 

می‌خواهد، پس‌ زمین‌ از بهشت‌ بهتر است.خدا 

گفت: برو و بدان‌ جاده‌ای‌ كه‌ تو را دوباره‌ به‌ بهشت‌ 

می‌رساند، از زمین‌ می‌گذرد، از زمینی‌ آكنده‌ از شر 

و خیر، از حق‌ و از باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر 

خیر و حق‌ و صواب‌ پیروز شد، تو بازخواهی‌ 

گشت......... وگرنه..........!!!

و فرشته‌ها هم‌ گریستند.اما انسان‌ نرفت. انسان‌ 

نمی‌توانست‌ برود……انسان‌ بر درگاه‌ بهشت‌ 

وامانده‌ بود. می‌ترسید و مردد بود. و آن‌ وقت‌ خدا 

چیزی‌ به‌ انسان‌ داد. چیزی‌ كه‌ هستی‌ را مبهوت‌ 

كرد و كائنات‌ را به‌ غبطه‌ واداشت.انسان‌ 

دست‌هایش‌ را گشود و خدا به‌ او «اختیار» داد.خدا 

گفت: حال‌ انتخاب‌ كن. زیرا كه‌ تو برای‌ انتخاب‌

كردن‌ آفریده‌ شدی. برو و بهترین‌ را برگزین‌ كه‌ بهشت‌ 

پاداش‌ به‌ گزیدن‌ توست.عقل‌ و دل‌ و هزاران‌ پیامبر 

نیز با تو خواهد آمد تا تو بهترین‌ را برگزینی.و آنگاه‌ 

انسان‌ زمین‌ را انتخاب‌ كرد. رنج‌ و نبرد و صبوری‌ را.

و این‌ آغاز انسان‌ بود.
 
  

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه

بدون براش مهمی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد

 سمت تو بدون براش عزیزی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات میکنه بدون

واسش قشنگی

اگه یکی رودیدی که وقتی داری گریه می کنی برمیگرده میاد باهات اشک

 میریزه بدون دوست داره

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه

بدون عاشقته

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com



اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه

 
بدون دیوونته


اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده

بدون  که براش همه چی بودی


اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله


بدون که بدون تو می میره


اگه یکی رو دیدی که که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده

بدون که بدون تو مرده

اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون

واسه خاطر تو مرده

 

شعرزیبا البته ازنظرمن

 

من کویر خشک بودم

عشق تو باران من شد

دسته دسته از کویر خشک من نسرین برآمد

آسمان تیره بودم

خوشه خوشه از دل این آسمان پروین برآمد

تشنه بودم چشمه های عشق از چشم تو سر زد

در نگاه پر شرابت

شور دیدم

شعر دیدم

عشق دیدم

ناز دیدم

در بهار گلفشان عطرخیز پیکر تو

باغ دیدم. باغهای پر گل شیراز دیدم

ای ستاره.....

بی تو شب بودم

شبی تاریک و غم گین

نور لبخندت به جسم و جان من تابندگی داد

بی تو چوبی خشک بودم

بوسه هایت پر گلم کرد

ای مسیحا!

معجزت دلمرده ای را زندگی داد!!

جالب

 

 

 

  گفت فحشا کجا آید پدید؟!؟

گفتمش در کوچه های بی شهید

 

 

 

ببخشیدا ولی.

 

مردان با غیرت زنان با حجاب دارند.

 

 

 

 

 

سفر

 

من به مدت ۱۰ روز سفر بودم. 

 

خدایا من بیزارم من ازتکرار بیزارم  ازاین احساس یا’ئسی که تو را از یادم برده .بیزارم بیزارم

قابل توجه بعضی ها

 سوالی:داشتی در قالب نظر بگو حتما جواب می دهم.

ادامه نوشته

خرد وپچ

یعنی بعد از یک سفر ۱۰ روزه له شدم نابود شدم ولی بازم اومدم نت من

 

همچین آدمی هستم.

 

نظرت راجب یک همچنین (من)آدمی چیه؟

 

 

سلام.

سلام

خوبید خدارا شکر.

من مسافرت هستم اصلا فرصت ندارم بیام وب همین.

نگار جون وبقیه ی افراد ببخشید.


سخنی با نویسنده ی بدبخت.

سخنی از نویسنده ی بدبخت.

 

جون هرکی دوست داری آهنگ

 

راتا

 

آخر گوش کن.

 

آهنگ وبلاگم چطوره خدایی؟

 

اثرمحبت زیادی

نخ محبت از طناب محکم تره بس بی

انصاف خفه ام کردی.

 

الهی کسی که نظر نده از محبت زیادی من خفه شه.

مجانی های باارزش.

مجانی های باارزش.

   نظرت چیه؟

کلاًمن مُـــردم ازبس گفتم نـــــظرت

 

 نظرت و....

نظرت؟

زندگی یعنی درک لذت با خدا پس

به نام خدا

موافقی یا مخالف چرا؟ برایم در قالب نظر بگو باشه*

نظرت فراموش نشه*

           

هستی مهدوی فر

هستی مهدوی فر بازیگر سریال مادرانه در نقش رها ایفای نقش می کند.او متولد آذر ماه سال ۱۳۷۰ می باشد.

تصاویر این بازیگر را مشاهده کنید.

 

    

           

مطلب...عکس های الناز شاکر دوست ادامه ی

ادامه نوشته

کمی دقت کن خواهی دید او را که تو را آفرید*حیرت کرده ای ؟     تعجب نکن مهربانی و بزرگی او قابل دیدن است کافیست کمی دقت کنی؟         

                                  همین*                   ساده است نه؟

ما به خود دیدنش.فهمیدنش درک کردن بلا هایی که به سرمان می آورد راسخت میگیرم.

 

نظرت؟