goldwishes

goldwishes

آنان که بی عاطفه هستند ...روزگاری بسیار عاشق بودند
goldwishes

goldwishes

آنان که بی عاطفه هستند ...روزگاری بسیار عاشق بودند

لباس

اوه اوه رفتم لباس خریدم


بچه ها خیلی خلاصه میگم


بادختر دایی و زندایی مام و خواهری رفتیم که لباس بخرم


بعد از هزار دست لباس که پرو کردم


یه لباس توسی بلند تا مچ پاهام گرفتم(خیلی دخترونه اصن زنونه نیس)


119 تومن


یه دفه دیدم دختر دایی ام هم طلایی شو خریده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


من در کل از این دخترا نیسم که باید تک باشم ولی دختر دایی ام هس


و خدا نکنه من عین اون بخرم


بعدشم من عروسیه آبجیمه خیلی نامردی بود که مث من گرفت


ولی من بیخیالش شدم


موقع کفش خریدن هم من هرچی میپوشیدم میشدم منارجنبان


قدم میرسید به فلک


آخرش پاشنه بلند گرفتم


ولی مطمئنم که در اثر پوشیدن این کفش ها شهید میشم


110تومن


راستی یه دونه مانتو پاییزه ی مشکی


که یه طرح های چهارخونه داره


75تومن خیلی قیمتش خوب بود


حالا شال پاییزه و شلوار هم مونده


وای چقده خرج میکنم من


بیچاره بابام



دیونه شدم

دیگه اعصاب و روانم داره بهم میریزه


چرا من اینقد اسپکام بده بازی ام از قبل بدتر شده


دائم الحال توی حیاط توپ میزنم


به مامان میگم دعا کن


گاهی اوقات...


اصن ولش کن شاید سرنوشتم اینه


خداااااااااااااااااا


راستی 9 آبان عروسی آبجیمه حالا قراره فردا برم لباس بخرم


البته شااااااید چون این کارای مامان من اصن رو برنامه نیس


همیشه دقیقه نود تصمیم میگیره باید چیکار کنه


اگه رفتم خبر میدم و میام جریانات رو می تعریفم

گریههههههههههه

مرحومه

برید ادامه مطلبببببببببببببب

ادامه مطلب ...

لعنت به این حواسم

سلام بر بروبچ

 

آهان اول از همه بگم

 

من دیگه بنر نمیگذارم فقط بنر خاطره به علت اصرار زیادش

 

(یه موقع فک نکید دوست تون ندارمآ فق خاطره چون اصرار داره)

 

آخه فک کنم وقتی داشتم بنر میگذاشتم یه کاری کردم

 

قالبم خراب شده

 

حالا ولش کنین قالب جدیدم چطوره؟

 

اگه بده عوضش کنم؟

 

برم سراغ یه واقعه ی نفرت انگیز

 

یکشنبه شاد و شنگول از مدرسه اومدم

 

و

 

 گفتم مامان بدو ناهاربیار من باید برم

 

در همین موقع خواهریم گفت

 

عاطفه زنگ زد بپرسه سرویس هماهنگه؟

 

آخه من مسول  شدم که سرویس رو هماهنگ کنم

 

و باید یه روز قبل تمرین زنگ بزنم تا هماهنگ کنن و بفرستند

 

عاقا من که کلا هماهنگی سرویس از مموری م پاک شده بود

 

گفتم بدبخت شدم رفت

 

و شروع کردم به زنگ زدن

 

اول میگفتن نداریم


اینقد حرف زدم تا گفتن 5دقیقه دیگه

 

دوباره زنگ بزن زنگ زدم میگه نداریم

 

هی میخواسم زنگ بزنم و سرویس کرایه کنم

 

ولی شماره شون رو پیدا نمیکردم

 

هیچی دوباره زنگ زدم


ببینم واسه برگشت می فرستن یا نه

 

که گفت می فرسیم ، دوباره بهش گفتم شما نتونستید واسه رفت جور کنید

 

 اول گفت نه و دوباره گفت

 

یه دقه پشت خط باش

 

هی با همکاراش حرف زد دست آخر گفت

 

برید ترمینال فولاد شهر با فولادشهری ها سوار بشید

 

وای رفتم دنبال عاطفه که بریم

 

 دیدم میگه نسرین م میاد


میگم من اون رو حساب نمیکنماااا

 

مهم پولش نبود فردی بود که قراره حسابش کنم

 

ازش متنفرم چون  در حق من آبجی م ظلم فراوان کرده

 

اگه تو ورزش باشید میفهمید چی میگم

 

هیچی گفتم به جهنم حساب میکنم که یه دفه دیدیم دختره با 405اومد!!

 

(24 سالشه فک نکنید 16 سالشه)

 

هیچی ما خودمون با ماشین اون رفتیم


فولاد شهری ها هم با سرویس

 

البته خیلی غر زدن که سرویس دیر اومد

 

ولی به هرحال رسیدند

 

خداراشکر

 

من تا شب مخ درد میکشیدم

خیلی خندیدیم

هرچه قدر سعی و تلاش کردم


که از خاطرات مدرسه ننویسم


خدایی نمیشه این یکی رو نگم


4شنبه معلم عربی وقتی اومد سرکلاس بچه ها سروصدا میکردند


هی میگفت ساکت هیچکی توجه نمیکرد


وسط این سروصدا ها با صدای بلند گفتم


برپاااااااااااااااااا


یه دو سه نفری ایستادند(فک کردند یه کسی اومده داخل آخه ناظم هیچوقت در نمیزنه)


بقیه هم به در نگاه میکردند


من و بغل دستی ام میز عقب ام ترتری میرفتیم ولی هیچکی نمیفهمید


یه دفه دیدم معلم به من نگاه میکنه 


من همچنان میخندیدم اصن هم به روی خودم نمی اوردم


عاقا یه 5 دقیقه ای دعوامون کرد


حالا یادم نیس بغل دستی ام چی گفت که


جاشو عوض کرد و گفت شما دوتا نباید پیش هم بشینید


من بهش گفتم خانم حالا کم کم بچه ها رو میشناسید


یه دفه دیدیم گفت پاشید خودتون رو معرفی کنید


همه تقریبا معرفی کردند خودشونو که نوبت رسید به من


وقتی معدلم رو گفتم


با چشمای گرد ازم پرسید


تو اینقد معدلت خوبه پس چرا اینقد شیطونی(آخه خودشم گول خورد و به در کلاس نگاه کرد)


البته زیادم بالا نیس ولی بدم نیس


واهاهای خیلی حال میده معلم بره سر کار