goldwishes

goldwishes

آنان که بی عاطفه هستند ...روزگاری بسیار عاشق بودند
goldwishes

goldwishes

آنان که بی عاطفه هستند ...روزگاری بسیار عاشق بودند

چرا دشوار ترین کار دنیا اینست که 

  

پرنده ای را متقاعد کنی آزاد است 

 

منبع:جاناتان مرغ دریایی

خاطره

اینم از دیروز

دیروز روز سوتی بود،

خوب صبح ناشتا یعنی صبحونه نخورده با پریا (دخترخاله و رفیق فابریک) به هزار زور و

زحمت خودمون رو رسوندیم کلاس زبان بعدش من یه کنفرانس دادم که رفع کوتی باشه ونگه

برو خونه آخه دیر رفتیم البته پریا رو کاری باهاش نداشت این من بودم که همیشه دیر میکردم

بریم سراغ سوتی ها

من هم تو راه رفتن به کلاس زبان نزدیک بود بخورم زمین هم تو راه برگشت عالم وادم بهم

خندیدند به جهنم شماهم بخندید

ای خدا بعدشم که پریا کیف پولش رو یادش رفته بود بیاره منم پولم تموم شده ویادم رفت از

بابام پول بگیرم شانس اندازه کرایه تاکسی پول داشتم

وااااااااااااااااااااااای خیییییییییییییلییییییی بد بود

دوباره عصر که خواستم برم کلاس ویلن چند بار نزدیک بود بخورم زمین کور نیستم اما خو

چی کا کنم هی زیر پام خالی میشید

هیچی رفتم کلاس میبینم منشی میگه چرا دو جلسه س نیومدی ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

مث یخ وا رفتم ، حالا خیلی پیچید س خودمم مخم هنگ کرد به هزار زور یکی از جلسه ها رو

گذاشتند که بیام از حول این قضیه پیش استاد که کاملا ضایع شدم و بسیار بسیار بیخودی زدم

از بس لبام سفید شده بود، تو راه برگشت پسره بهم میگه اخی غصه نخور

حالا شب میخوام برم مانتو مدرسه بخرم عین کیسه هستند میپوشیدم فرقی با مترسک سر جالیز

نداشتم بعد مامانم میگه چقدر خوشگل و خوش دوخته

زور زوری میخواستند من بخرم اما من زورترم عمرا نگذاشتم

رفتیم سراغ کتاب و دفتر ، بابام این یه تیکه رو خیلی ذوق کرد چون بدون اینکه من ایراد بگیرم

خریدم و اومدیم بیرون یعنی نمی تونستم ایراد بگیرم اگه جا داشت حتما

به امید اینکه این سوتی ها ن تکرارند ...

آ ن همچینا ،همچین

همراه

دنبال همراه اول نیستم

 

این روزها همه اول راه همراهند

 

باید 

                                   دنبال همراه اخر گشت...

مراقبه

راهبی در یک غار مرتفع در یک کوهستان مشغول مراقبه بود

 

روزی چوپانی گوسفندانش را از چرا برمی گرداند که راهب را دید و مجذوب اوشد

 

پرسید:تو تک وتنها در اینجا چه میکنی؟ 

 

راهب جواب داد :روی صبر، تمرکز و مراقبه میکنم

 

چوپان در حالی که اماده رفتن بود فریاد کشید که پس برو به جهنم

 

راهب در پاسخ فریاد کشید: جدا؟ خودت برو به جهنم

 

چوپان در تمام راه بازگشت، پیش خود می خندید! 

کتاب

تاثیر گذار ترین 

  

کتابی که 

 

 تاحالا خوندی چی 

 

 بوده؟؟؟